من و همسرم 7 سال است که ازدواج کردیم. زندگیمان با عشق شروع نشد و هیچ وقت حس نکردم عشق و علاقه ای به من دارد با وجود اینکه از لحاظ مالی و مسافرت و ... چیزی در زندگی برایم کم نگذاشته. نزدیک دو سال است که متوجه شدم سیگار می کشد. اوایل خستگی راه را بهانه می کرد و چون هر روز مسیر زیادی را از محل کارش که در شهر دیگری است تا منزل رانندگی می کند و کارش هم از صبح تا شب هست قابل قبول بود. این را هم بگویم که هیچ وقت علنی و داخل منزل سیگار نمی کشد. اما من سعی می کردم از راه های مختلف مثل اینکه غذای خیلی عالی برایش فراهم کنم یا اینکه تا به منزل می رسد چای و میوه و فضای گرم و مرتبی در خانه آماده کنم تا به شوق رسیدن به منزل توی راه سیگار نکشد. اوایل به ندرت و در حد یک یا دوبار در هفته سیگار می کشید البته از من پنهان می کرد. اما حالا با اینکه من باردار هستم و می داند که چقدر از افراد سیگاری و سیگار متنفرم اما هر روز سیگار می کشد. دیگر نمی توانم تحمل کنم. من راه های مختلفی را امتحان کردم. تشویق، تنبیه، قهر و ... اما از هیچ کدام نتیجه نگرفتم. وقتی می گویم تو چطور می خواهی پدر این بچه باشی می گوید من با سیگار کشیدنم هیچ ضرری به بچه نمی رسانم و داخل منزل سیگار نمی کشم. می گویم من از سیگار متنفرم و من از تو می خواهم که نکشی چرا که موجب تنفر من از تو و دوریمان می شود. او می گوید که برایش اصلا مهم نیست من چه احساسی دارم. باید بگویم که نه در خانواده ما و نه در خانواده همسرم هیچ کس سیگاری نیست. همسرم هم دکتر است و استاد دانشگاه است. اما همیشه توی زندگی احساس کردم من را دوست ندارد و فکر می کند دوست داشتن فقط در خرید کردن و یخچال و فریزر را پر کردن است. وقتی می گویم دوست ندارم سیگار بکشی می گوید بیخود دوست نداری زنان دیگر با شوهر معتاد زندگی می کنند و خوشحال هم هستند. در این مدت اصلا اجازه ندادم خانواده خودم و همسرم بدانند که او سیگار می کشد و امیدوار بودم خودمان آن را حل کنیم. از طرفی هیچوقت نخواستم مشکلم را جاییی باز کنم. خواهش می کنم کمکم کنید. این قضیه برایم خیلی مهم است. خواهش می کنم نگویید که به روی خودم نیاورم چون این قضیه برایم خیلی مهم است.